اگر دستم رسد بر چرخ گردون ازو پرسم که این چون است و آن چون
یکی را می دهی صد گونه مکنت یکی را قرص جو آلوده در خون
ای کبوتر غم در دلم نشسته بال و پرم شکسته غم از دلم به در کن
ناله سر کن
بر مراد م چرخ فلک نگشته آب از سرم گذشته چشمم ز گریه تر کن ناله سر کن ...
پشت بام خانه ای در جنوب شهر دست ها را به سمت شمال شهر می گیرد و صدای ایرج پخش می شود که : اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون / یکی را داده ای صد گونه نعمت یکی را قرص نان آلوده در خون ... همین دو بیت کافی است تا عوامل سازنده فیلم مورد بازجوئی ساواک قرار گیرند.
دو خاطره رضا کیانیان به یاد محمدعلی فردین
روزي را در خاطر دارم که اکران خصوصي فيلم «سينما سينماست» از طرف مجله گزارش فيلم در سينما صحرا برگزار مي شد. وقتي وارد سينما شدم مدير سينما جلو آمد و گفت: فردين در لژ مخصوص است و دوست دارد شما را ببيند. همراه او رفتم. وقتي مرحوم فردين مرا ديد بلند شد و با مهرباني روبوسي کرد و گفت و گفت و... گفت. تعجب کردم، خيلي تعجب کردم، چون همه فيلم هاي مرا تا آن زمان ديده و همه مقاله ها و نوشته هاي مرا خوانده بود و درباره آنها نظرات خوب و جالبي داشت. گذشته از من، سينماي ايران را دنبال کرده و خوب خوانده بود. وقتي از پيش او برمي گشتم خجالت زده بودم، چون تا آن موقع فردين در ذهن من مترادف با آب گوشت و پياز بود. از خودم خجالت کشيده بودم. وقتي فيلم تمام شد و خانم اميري روي صحنه رفت و يکي يکي عوامل فيلم را روي صحنه خواند، براي بازارگرمي مرا آخر از همه صدا کرد. روي صحنه رفتم ودر تمام مدت که مردم مرا تشويق مي کردند به ياد فردين بودم.روي صحنه ميکروفن مي چرخيد و همه عوامل با مردم حرف مي زدند. آخر سر که ميکروفن به من رسيد به مرگفتم امشب يکي از آرزوهاي نوجواني من برآورده شد، فردين را ديدم. فردين ميان شماست، آن جا! و لژ مخصوص را نشان دادم. مردم براي او کف زدند، خيلي کف زدند، بلند شدند و به سمت جايگاه او برگشتند، او هم جلو آمد، دست تکان داد و گريه کرددم سلام کردم و . ما هم بلند شده بوديم. مردم فردين را دوست دارند. حتي بعد از اين همه سال که بازي نکرده. چرا؟
وقتي فردين به رحمت خدا رفت تشييع جنازه او غلغله بود. از جلوي ورزشگاه امجديه (شهيد شيرودي) آغاز شد. خيابان هاي اطراف هم بند آمده بود. در اصلي ورزشگاه يک دربان دارد که عاشق سينماست، همه او را مي شناسند، از قديم تا امروز. من که بعدازظهر روزهاي زوج براي دويدن به آنجا مي روم با او سلام و عليک دارم. يکي دو روز بعد از تشييع جنازه فردين او را ديدم. گفت آن روز وقتي مردم رفتند و اينجا خلوت شد پيرزني را ديدم که کنار در اصلي نشسته و زار مي زند. به او گفتم: «ننه تو ديگه چرا اومدي؟ حالاکه مردم رفتند چرا نمي ري؟» پيرزن تعريف کرده چند سال پيش مي خواسته دخترش را شوهر بدهد، جهيزيه نداشته. به او گفته اند برو پيش فردين، فرش فروشي دارد ميدان ونک. رفته و فرش فروشي را پيدا کرده.مدتي پشت شيشه سرگردان بوده، نمي دانسته چه کند، چه بگويد، که فردين او را مي بيند. مي بردش داخل، مي نشاندش، برايش چاي مي آورد و مي پرسد چه مي خواهد؟ پيرزن ماجراي جهيزيه را مي گويد. فردين همان جا مي فرستد يک يخچال و يک اجاق گاز براي او مي گيرند و مقداري هم پول نقد به او مي دهد و او را راهي مي کند و سفارش مي کند هر وقت مشکلي داشت به او مراجعه کند.پيرزن براي فردين مي گريسته. همه عوامل قديمي سينما از فردين خاطراتي اين چنيني دارند. خيرش هميشه به همه رسيده.بعدها با فردين يک مصاحبه مفصل کردم که مي توانيد آن را در کتاب «ناصر و فردين» که نشر مشکي منتشر کرده و در بازار موجود است، بخوانيد. زماني که ويرايش مصاحبه تمام شد و کتاب براي چاپ رفت، فردين فوت كرد. مصاحبه زماني منتشر شد که فردين در ميان ما نبود. مي گويند اگر براي هرکس 40 نفر مومن، خدابيامرزي بگويند او مطمئنا آمرزيده مي شود. بر سر مزار فردين در قطعه هنرمندان هميشه گلِ تازه است.
تعداد بازدید از این مطلب: 16228
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید
/weblog/file/img/m.jpg
علي در تاریخ : 1394/3/2/doctorsaeed - - گفته است :
سعیدخسروي دکترداروسازودبیربازنشسته زیست شناسی هستم، که امروز درکناررب النوع رافت وشفقت ومهربانی روزگارمی گذرانم.آن عزیزی که نهال مهرومحبتش همچنان درفضای زندگیم گل افشانی وعطرافشانی می کند
**عزيزان برداشت ازوبلاگ باذکرماخذ آزاد می باشد**